۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

در زمانهای قدیم حاکمی از برخي شهرها بازديد می كرد و هنگام ديدار از محله ای فرمود: شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا بازگوييد و
از هيچ كس نترسيد، كه زمانه هراس گذشته است!
یکی از اهالی محل بنام جعفر ـ گفت: عالي جناب! گندم و شير چه شد؟ تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ و چه شد آن كه
داروي بينوايان را به رايگان مي بخشد؟ عالي جناب! از اين همه هرگز، هيچ نديدم!
:حاکم اندوه گنانه گفت:
خدا مرا بسوزاند؟ آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟ فرزندم! سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي، به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد.
سالي گذشت، دوباره حاکم را ديدند، فرمود: شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا بازگویيد و از هيچ كس نترسيد، كه زمانه ديگري است!
هيچ كس شكايتي نكرد، کسی برنخاست که بگوید: شير و گندم چه شد؟ تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟
چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟ تنها صدائی ازمیان جمع پرسید:
عالي جناب! دوستِ من ـ جعفر ـ چه شد؟

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه


نکاتي بسيار قابل تامل درباره فقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر




فقر اينه که ۲ تا النگو توي دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توي دهنت؛

فقر اينه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اينه که شامي که امشب جلوي مهمونت ميذاري از شام ديشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اينه که بچه ات تا حالا يک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسينيه راه بندازي؛

فقر اينه که ماجراي عروس فخري خانوم و زن صيغه اي پسر وسطيش رو از حفظ باشي اما ماجراي مبارزات بابک خرمدين رو ندوني؛

فقر اينه که از بابک و افشين و سياوش و مولوي و رودکي و خيام چيزي جز اسم ندوني اما ماجراهاي آنجلينا جولي و براد پيت و سير تحولي بريتني اسپرز رو پيگيري کني؛

فقر اينه که وقتي با زنت مي ري بيرون مدام بهش گوشزد کني که موها و گردنشو بپوشونه، وقتي تنها ميري بيرون جلو پاي زن يکي ديگه ترمز بزني و بهش بگي خوششششگلهههه؛

فقر اينه که وقتي کسي ازت ميپرسه در ۳ ماه اخير چند تا کتاب خوندي براي پاسخ دادن نيازي به شمارش نداشته باشي؛

فقر اينه که ۶ بار مکه رفته باشي و هنوز ونيز و برج ايفل رو نديده باشي؛

فقر اينه که فاصله لباس خريدن هات از فاصله مسواک خريدن هات کمتر باشه؛

فقر اينه که کلي پول بدي و يک عينک ديور تقلبي بخري اما فلان کتاب معروف رو نمي خري تا فايل پي دي اف ش رو مجاني گير بياري؛

فقر اينه که حاجي بازاري باشي و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوي عرق زير بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اينه که توي خيابون آشغال بريزي و از تميزي خيابونهاي اروپا تعريف کني؛

فقر اينه که ۱۵ ميليون پول مبلمان بدي اما غير از ترکيه و دوبي هيچ کشور خارجي رو نديده باشي؛

فقر اينه که ماشين ۴۰ ميليون توماني سوار بشي و قوانين رانندگي رو رعايت نکني؛

فقر اينه که به زنت بگي کار نکن ما که احتياج مالي نداريم؛

فقر اينه که بري تو خيابون و شعار بدي که دموکراسي مي خواي، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اينه که ورزش نکني و به جاش براي تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحي زيبايي و دارو کمک بگيري؛

فقر اينه که تولستوي و داستايوفسکي و احمد کسروي برات چيزي بيش از يک اسم نباشند اما تلويزيون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اينه که وقتي ازت بپرسن سرگرمي و هابيهاي تو چي هستند بعد از يک مکث طولاني بگي موزيک و تلويزيون؛

فقر اينه که در اوقات فراغتت به جاي سوزاندن چربي هاي بدنت بنزين بسوزاني؛

فقر اينه که با کامپيوتر کاري جز ايميل چک کردن و چت کردن و موزيک گوش دادن نداشته باشي؛

فقر اينه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از يخچالت(يخچال هايت) باشه؛

توکا نیستانی ( کارکاتوریست ، برادر مانا نیستانی و از پسران منوچهر نیستانی شاعر مرحوم) از ایران رفت ... در وبلاگ شخصی اش علت رفتنش را توضیح داده خالی از لطف وواقعیت نیست ؛ راستش اینجا موندن با این اوصاف واسه همه خطریه !

از زندگی مجرمانه خسته شده بودم... به چند پسر و دختر طراحی درس می‌دادم که مجاز نبود، برای طراحی از مدل زنده استفاده می‌کردم که مجاز نبود، سر کلاس صحبت‌هایی می‌کردم که مجاز نبود، بجای سریال‌های تلویزیون خودمان کانال‌هایی را تماشا می‌کردم که مجاز نبود، به موسیقی‌ای گوش می‌کردم که مجاز نبود، فیلم‌هایی را می‌دیدم و در خانه نگهداری می‌کردم که مجاز نبود، گاهی یواشکی سری به "Face Book" می‌زدم که مجاز نبود، در کامپیوترم کلی عکس از آدم‌های دوست‌داشتنی و زیبا داشتم که مجاز نبود، در مهمانی‌ها با غریبه‌هایی معاشرت می‌کردم که مجاز نبود، همه‌جا با صدای بلند می‌خندیدم که مجاز نبود، مواقعی که می‌بایست غمگین باشم شاد بودم که مجاز نبود، مواقعی که می‌بایست شاد باشم غمگین بودم که مجاز نبود، خوردن بعضی غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود، کتاب‌ها و نویسنده‌های مورد علاقه‌ام هیچکدام مجاز نبود، در مجله‌ها و روزنامه‌هایی کار کرده بودم که مجاز نبود، به چیزهایی فکر می‌کردم که مجازنبود، آرزوهایی داشتم که مجاز نبود و... درست است که هیچ‌وقت بابت این همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضمینی وجود نداشت که روزی بابت تک تک آن‌ها مورد مؤاخذه قرار نگیرم و بدتر از همه فکر این‌که همیشه در حال ارتکاب جرم هستم و باید از دست قانون فرار کنم آزارم می‌داد......

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

oßÛ

ÖkDèÛ íÊlÛq õZßÆ xJ éZßÆ pF ÖlÂ. ÖkßFo êokD× ÚD×Ck qC ECßh, ÖCoA , ÖCoA

pËÜÏN ÝìÎÞCÞupN õFpWN ÝìÎÞC DNkßF êkD× ÖpÊ ÚD×Ck õù¡Û ,oDO¾o êlÜÆ D×C qßÜç

.íëDèÜN ÈìJ ÝìÎÞC Þ ... æpèÎk æDËÛ ÝìÎÞC,kok

.kßGÛ oDÆ ok ívpN .ÖkpKv íëCÞpJ íF éF Ík .ÖkßFo ÖC íÆkßÆ ÚDÊlëk qC ECßh

ÖkoCrÊ Ä¡|µ êDìÛk ok ÖlÂ......... !éÛ.ÖkDèÛ Ä¡µ õZßÆ xJ éZßÆ ok Öl ,CÞpJ íF

íJ ok. ÖlëÞk. Ölz ÉorF .P¿Çz Þ P¾DÇz Ík éOvßJ.lz o߮ ÙëDç ÚCßiOvC

.oßÛ êßwF ÖlëÞk . ÙÜO¡ëßh Þ Ä¡µ ,íÊlÛq

íÎÞ , ÙOhÞk p²Û. ÙO¾Dë yqDF. Ölìvo.kßGÛ oÞk,lì¡Æ kßh êßwF Cp× éÆ êoßÛ

.lÛD¡Æ í× kßh êßwF Cp×, pNoÞk qßÜç,pN ÝzÞo êoßÛqßÜç , ÖkDOwëDÛ

lÛD¡Æ í× kßh êßwF Cp× qßÜç, pN ÝzÞo êoßÛ,pN Pvk oÞk,D×C.... Ölìvo. ÖlëÞk

.kßF ækCk Moß Co ÖoDèF êrìëDJ x¿ÛD×C , pN ¢ìJ ÐS×ÖÞlF ÙOvCßh

.ÖkoÞA kDìF êokD× ÚD×Ck pF Co ECßh,ÖCoA, ÖCoA..............

Ö.lìW×